از زندگی...
دخترکم ..مهتای من . این روزها بیشتر وقتت رو دوست داری با تماشای تلویزیون و CDبگذرونی یا اینکه ازم میخوای تا کامپیوتر روشن کنم وبشینی بازی انجام بدی جالب اینجاست که میگی میخوام مثل بابام مهندس کامپیوتر بشم امامن اصلا این وضعیت رو دوست ندارم و به هر نحوی که بشه سعی میکنم تا از این کارت جلوگیری کنم بیشتر سعی میکنم تا خودم باهات بازی کنم گاهی بازی هایی رو باهم اختراع میکنیم گاهی هم به کتاب خوندن بسنده میکنیم . امروز که اومدم اتاقت روتمیز کنم دیدم دوباره پای کامپیوتر نشستی... تا دیدی من دارم وسایل رو مرتب میکنم ناگهان حس بازی کردنت گرفت و مشغول آ...