lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

از زندگی...

                     دخترکم ..مهتای من . این روزها بیشتر وقتت رو دوست داری با تماشای تلویزیون و CDبگذرونی یا اینکه ازم میخوای تا کامپیوتر روشن کنم وبشینی بازی انجام بدی جالب  اینجاست که میگی میخوام مثل  بابام مهندس کامپیوتر بشم امامن اصلا این وضعیت رو دوست ندارم و به هر نحوی که بشه سعی میکنم تا از این کارت جلوگیری کنم بیشتر سعی میکنم تا خودم باهات بازی کنم گاهی بازی هایی رو باهم اختراع میکنیم گاهی هم به کتاب خوندن بسنده میکنیم . امروز که اومدم اتاقت روتمیز کنم دیدم دوباره  پای کامپیوتر نشستی... تا دیدی من دارم وسایل رو مرتب میکنم ناگهان حس بازی کردنت گرفت و مشغول آ...
27 مرداد 1392

تعطیلات عید فطر ..

              ماه خوب خدا تمام شد و عید فطر .عید بندگی از راه رسید .... روز عید چون مهتا صبح زود از خواب بیدار شد به اصرار بابا یاسر برای نماز عید رفتیم .  هرچقدر گفتم که مهتا طاقت نمیاره تا من نمازم روبخونم اما بابا یاسر زیر بار نرفت و گفت : دخترم کاری نداره ..براش خوراکی میخرم . خلاصه ما هم آماده شدیم و رفتیم ... رکعت اول نماز تموم شد که مهتا خانوم ناگهان زد زیر گریه هرچی دستش رو گرفتم و به خودم چسبوندمش فایده ای نداشت حرفش این بود که بینیم اومده پاکش کن چون خیلی  از این قضیه بدش میاد من هم که سر نماز کاری نمیتونم بکنم ...مجبور شدم با یه دست بغلش کنم . اما با...
21 مرداد 1392

لب رودخونه ...

تو ایام ماه رمضان همراه با خواهر عزیزم شیدا خانوم و خانواده تصمیم گرفتیم بریم پیک نیک ... کجا ؟؟؟ چه جایی بهتر از جاده چالوس و لب رودخونه که هوا هم خوبه وبچه ها هم حسااابی آب بازی و شن بازی کنن.                           بقیه در ادامه مطلب قبل از اذان راه افتادیم تا برای افطار برسیم اما به خاطر ترافیک دیر شد و ما هم موقتا یه جایی نشستیم تا افطار کنیم .بعد حرکت کردیم  یه جای مناسب لب رودخونه پیدا کردیم و بساطمون روپهن کردیم . از همون اول کار دخترها سطل و بیلچه به دست راه افتادن رفتن لب آب و مشغول شن با...
11 مرداد 1392

یاد گیری اسکوتر !!

                        مدتی بود که مهتا به اسکوتر علاقه نشون میداد وما هم تصمیم داشتیم تا برای دخملی اسکوتر تهیه کنیم .  چون مطمئن نبودم که میتونه استفاده کنه یا نه ؟ برای تهیه اسکوتر مردد بودیم کهههههه ... خاله شیدا والینا جونی برای تولد مهتا اسکوتر هدیه گرفتن  (دستشون درد نکنه ) . وما هم عزممون رو جزم کردیم تا به خاطر مهتا ..فقط به خاطر مهتا شبها  بعد از افطار بریم پارک تا مهتا اسکوتر سواری کنه و  یاد بگیره .البته بگم که در این میان بنده هم گاهی کودک درونم به شدت شیطنت به خرج میداد و مدام دلش میخواست تا اسکوتر سواری کنه و با دخملی همراهی میکرد به اسم ...
20 تير 1392

از زندگی

      این روزها زیاد برای خودت مستقل بازی میکنی . صبح ها که من مشغول کارهای خونه هستم تو برای خودت توی اتاق مشغول بازی و خیال پردازی میشی من آهسته و نوک پا  میام و یواشکی کارهات رو نگاه میکنم و کلی کیف میکنم گاهی میری جلوی آینه و شعر میخونی (شعرهای من درآوردی خودت رو ) کلی قیافه میگیری و بازی میکنی . یه موقع مامان عروسکهات میشی .عروسکها مریض میشن و تو اونها رو با وسایل دکتریت معاینه میکنی یا بهتره به زبون خودت بگم "آینه میکنی " بعد میبریشون توی اتاق ما روی تخت کنارشون میخوابی و  ازشون مراقبت میکنی مثل یه مامان واقعی مریض داری میکنی . یه وقتهایی هم کلی از اسباب بازیها و خرت و پرت ها روجمع میکنی ت...
30 ارديبهشت 1392
1